خاطرات زایمان من
سلام ب خدایی ک محمد پارسا رو بمن هدیه کرد
سلام ب محمد پارسای کوچولوی من
و سلام ب همه دوستام ک این خاطره رو میخونن
روز قشنگی بود هوا گرم و افتابی بود ،شاید بهتر باشه بگم 27 سال منتظر یک چنین روزی بودم شاید بخندین ولی هر دختری از همون روزا ک عروسکاشو بغل میگیره دوس داره حس ماد ری رو تجربه کنه
ی عروسک داشتم ک اسمشو نازنین گذاشته بودم چون اول اسم خودم نازنین بود و بابام راضی نشد ک باشه و رفت شناسناممو عوض کرد و من همیشه مامان نازنین بودم تو خیالم
اره داشتم میگفتم اون روز خیلی استرس داشتم ینی در واقع میترسیدم حتی شیرینی دیدن بچه هم از ترسم کم نمیکرد .
صبح با صدای تلفن خاله معصوم بیدار شدم حتی اونام استرس داشتن بااینکه ب همشون گفتته بودم ک ساعت 3 میرم بیمارستان بازم ساعت 9 زنگ زده ک حالمو بپرسه و میگفت زایمان نکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من دیگه از رختخواب بلند شدم و رفتم سراغ کارام مرتب کردن خونه مث همیشه
البته اونروز بکار تمیز کردن نبود بخاطر فراموش کردن استرسم بود .
حالا هی تلفن پشت تلفن ک ما کی بیایم بیمارستان و ازین حرفا (خاله هام)+خواهرشوهرم فهیمه
منم دیگه از اشپز خونه شروع کردم و ب دستشویی ختم کردم همه جا تمیز حالا چی میخواستم برم خونه مامانم .و با اون شکم ینی داشتم هلاک میشدم.
ی نیمروخوردم و ی کم مایعات ک دیگه تا ساعت 3 چیزی نخورم.
حسینم ساعت 1 اومد خونه طبق معمول اقای استرس وارد کن هی میگفت اینو برداشتی اونو اماده کردی یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد هی میگفت 2ونیم بریم بیمارستان
گفتم بابا جوون مگه کنکوره میریم خوووووووووووووو(از ترسم)
ساعت 2 بود ک یه دوش گرفتم و رفتم خونه پدر شوهرم نماز خوندمو از زیر قران ردم کردن و اقا رفتیم بیمارستانننننننن
یا ابالفضلللللللللللللل
راستش اول اول ک پام رسید ب بیمارستتان واسه همه بی اولادا دعا کردم ک خدا بهشون هدیه کنه.
رفتیم پذیرش و اتاق متاقمون و نشون دادن و پرسید تا حالا سابقه بستری تو این بیمارستانو داشتین ؟
گفتم بعله 27 سال پیش گفت ب چ دلیل ؟
خخخخخخخخخخخ
گفتم خودم ب دنیا اومدم اینجا .عاقا مرده هنگید و خندید
حسین گفت حالا اینجام داری نمک میپاشی؟
عاقا رفتیم لباس پوشندنمون و اوردن .قبلا خالم بهم گفته بود ک نذار وقتی هوشیاری بهت سوند وصل کنن درد داره توام ک سوسول!
اویزه ی گوشم کردم این حرفشو (ینی اگه واسه ازمون میخوندم نفر اول میشدم)
طفلک پرستاره دید من خیلی ضعیفم تو درد و رنگم میت شده قبول کرددددددددددد
مامانم اینا اومدن و هی بغض میکرد مادرم
مادربزرگمم اومد طفلک از ساعت 3 بعد خاله معصوم اومد و دید حالا حالاها منو نمیرن رفت گفت دوباره میاد
خاله زهرام همینطور.مادرشوهرم اینام اومدن و باز رفتن
مگه دکترم میومد حالاااااااااااااااااااااااااااااااااا
ساعت شد 6 دیدیم بعله خانم اومدن
وقتی گفتن خانم دکتر مجاهدیه اومد من دیگه کلا موهام فرفری شد=))
حسین داشت از استرس سکته میکرد.
محمد پارسا داشت تو بیمارستان محل تولد منو باباش متولد میشد خیلی برام شیرین بود.
طفلک بغلیای منو یکی بردن اتاق عمل من هنوز مونده بودم.یکیشون ک زایید و اوردنش.منو ساعت 6و ربع بردن تو اتاق انتظار حالا هی بشین ک نوبتت بشه
وایییییییییییییییییی
ساعت ده دیقه ب 7 دیدم ی پسره گفت خانم پاشو
خالم ب این پسره کلی سفارش منو کرده بود اونم هوامو داشت
حالا نکبت هی دست میزد بمن گفتم نکن اقا خودم میتونم نشستو برخاست کنم
دید جزو سگ سانانم خودشو جمع کرد=)))))))
ولی دمش گرم کمکم میکرد
دیدم ی اقایی اومدو گفت من دکتر بیهوشیتونم گفتم اقا ببخشید من دکتر بیهوشی نمیخوام
گفت چی میخوای پس گفتم بی حسی=))))))))9عاقایارو ترکید گفت خب اونم من انجام میدن نفله موندم چطوری داری مادر میشی اینارو تو دلش گف
وای امپول بی حسی رو ک زد حس کردم بدنم داغ شد حالا هی میگفتم یا حسین یا حسین
بعد خانم دکی اومد و گفتم ی ریزه داروی خواب بریزین من متوجه اوضاع نشم گفت چشم دخترترسوی من
هیچی دیگه عاقا دیگه یادمون نیس تا چش وا کردیم اون پسره رو دوباره دیدیم
این بار دیگه خاستم صداش کنم حس میکردم لبم تکون میخوره ولی صدای من نمیره
دستام بلند نمیشدددددددد پاهام ک تعطیل بود
10 دیقه بعد دیدم میشه حرف بزنم
گفت عاقااااااااا گفت بعله
گفتم بچه م اومد؟سالمه؟گفت ارههههههههه
گفتم چطورهههههههه؟گفت عالی
گفتم مو داره؟گفت اره مو ام داره تپله و سفیددددددد
گفتم ساعت چنده گفت نزدیک 8
گفتم یا ابرفرض الان حسین سکته کرد اخه همه بهش گفتن نیم ساعته درمیاد
گفتم عاقا تورو قران منو ببر بیرون
گفت اههههه چقد حرف میزنی تو صب کن میبرنت نگه ت نمیدارن ک
هیچی دیگه ابروم رفت لال شدم دیگه
اومدم بیرون دیدم حسین مث کوره میسوزه از استرس
خیلی گذشته بود از رفتنم تا اومدنم
حالا حسین اومد پیشم بچه رو نمیارن ب خاطر دو قرون شیرینی
دیگه پول و ک گرفتن بچه رو دادن و اومدیم بیرون
ینی بگم راحت 20 نفر اونجا بودنعلی برام دسته گل خوشگل اوردحسینم اورد.الهامم شیرینی اورد بین ملت پخش کرد ی دونه ام ب من نداد.
درضمن محمد پارسا تنها پسرر متولد شده ی اون روزه بیمارستان بودزن شاه باید میشدم من
خیلی شلوغ بود همه اومده بودن
دیدم همه میگن واییییی کپ خودته فقط خود نفیسه س
خداروشکر زایمان خوبی بوددردی نداشتم
انشالا همه خانما دامنشون سبز بشه
ممنون ک وقت گذاشتین و خوندین
سید نفیسه ی ......... 1393/4/15 خخخخخخخخخ