تولدت یکسالگی
اسب سواری پارسا جون
بازگشت مامان فاطمه ب وبلاگ محمدپارسا
ماجرای ختنه شومبول طلای مامان
سلام پسر ناز ماامانی خوبی عشق و زندگیم؟ راستش اول میخواستم روز تولد امام حسن ختنه ت کنم ک همه نزاشتن گفتن کوچیکه گناه داره حالام ک تولد امام رضا بود برات نوبت گرفتم ک ببرمت با مامانی و خاله الهام و باباجی ابراهیم رفتیم بعد چون منشی ب من گفت راس ساعت 7 اونجا باشیم ما 7و ده دیقه رسیدیم گفت دیر اومدین نمیشه هیچی دیگه دست بابات بهونه اومد ک سریع بغلت کنه و بزنه بیرون ینی بابا و باباجی انگار دنیا رو بهشون دادن ک طرف گفت دیر اومدین نمیشه باباجی گفت بذارین من برم تهران و بیام میخوام برا پسرم دامادی بگیرم تو حسابشم 500تومن بریزم الکی ک نیس پسرم ختنه بشه بدون جشن و سرور باشه مام گفتیم باشه اینم بخاطر شما خلاصه تا 3 نشه بازی نشه&n...
نویسنده :
نفیس
15:43
پارسا در شهر بازی
کوکو طلای مامان رفته بود نمک ابرود تله کابین سوار بشه اینجا بغل عمو محمد بود ک رفته بودیم م اشین بازی خیلی کیف داددددددددد پسر مامان کچله مجبوره کلاه بذار ...
نویسنده :
نفیس
11:30
محمد پارسای جیگر مامان
اشتباه نوشتم مطلب قبلی لب دریا بود اینجا رستورانه خخخخخخخخخخخخخخ ...
نویسنده :
نفیس
11:02
پسر ناز مامان تو رستوران ساری
پسر مامان اینجا با مامانیش رفته بود دانشگاه دامغان کارای دفاع مامانشو انجام بده ک همه عاشقش شدن دکتر حسنی میگف وای چ بامزه س ولی نظرش این بود ک شبیه بابایی هستی 4تا خانم تو اتاق مالی بودن ک همش بغلت میکردن حتی رییس امور مالی دانشگاه خانم سبحانی کمک کرد وقتی شما پی پی کردی شستمت و پوشکت کردو ب خاطر گل روی شما ب من خیلی لطف کردن و کار منو انجام دادن و ازین جا حرکت کردیم رفتیم نوشهر خونه خاله زهره پیش یلدا کوچولو ...
نویسنده :
نفیس
11:00
واکسن دوماهگی
سلام محمدپارسا جونم پسر شجاع مامان واکسن دوماهگیتو زدیم ولی ماشالا هزار ماشالا شما تب نکردی بدنت مقاومت کرد البته من بهت شیر زیاد دادم ک ادرارت زیاد شه تا تب نکنی زیادم بهت استامینوفن ندادم ولی همینکه واکسن و زد یه جیغ بنفششششششش زدی من سریع خودم بغلت کردم تا اروم شی و حس امنیت کنی و بدونی ک مامانی کنارته عزیزم هرچند ک خیلی دلم گرفت شما واکسن زدی ولی خوشحالم ک برا سلامتیت زدی و خداناکرده مریض نبودی انشاالا ک تنت هیچوقت ب ناز طبیبان نیازمند نباشه عشق مامان راستی من همش فک میکردم ترسو باشم ولی خودم پاتو نگه داشتم بابایی دلش نیومد رف اونور ایستاد همشم دلش میخواست اقاه...
نویسنده :
نفیس
17:08
حرفای مامان مریم ب پسرش
سلام پسر خودم،تو پچه خودم بودی خودت عچه خودم بودی خودت جیگه خودم بودی تو نفس خودم بودی خودت خوجل خودم بودی.پارسااااا پسرم دوسه روزه ندیده بودمت رفته بودی خونه عمه فهیمه نگفتی دل من برات تنگ میشه همش باید ب خاله الهام میگفتم عکستو بهم نشون بده اونم هی کرم میریخت و نشون نمیداد حالا قراره مامانت ی عکس چاپ شده تو بهم بده ک دیگه منت دایی علی و خاله الهام و نکشم خودم هی ببینمت وقتی پیشم نیستی تو نفیسه اقای منی مامانی من حس میکنم از اول دارم مامان نفیستو بزرگ میکنم چون تو کپ مامانتی مامانی یادت باشه خیلی دوست دارم انشالا همیشه موفق باشی و بقول مامانت متخصص چشم بشی قربون قدت بشه مامانی بوس بوس ...
نویسنده :
نفیس
16:42