ده روزگی پسرگل مامان

روزگیت مبارک محمد پارسای مامان

سلام پسر نانازم عشق مامان

انقد از دست تو  وقت کم میارم نمیشه بیام خاطراتتو بنویسم جیگر مامان

از وقتی ب دنیا اومدی کلا دنیامون عوض شده منو بابایی ک کلا وووقف تو شدیم عزیزم

مامان مریم و بابا حسین ک عاشقتن و هرروز باید ببین تورو

پسر گلم 3 روز بعد تولدت زردی گرفتی متاسفانه  چون 3 روز تعطیلی پشت هم بود دکترا نبودن و بیمارستان طالقانی ک دکترای مزخرف داره گف زردیش کمه قرص داد هیچی دیگه حالت بدتر شد و ازمایش دادی با اون دستای ظریف و کوچولوت،جواب ازمایش 17و نیم بود ک خیلی بالا بود

رفتیم ب هر زوری بود دستگاه پیدا کردیم ک بخوابی زیر مهتابی، قدر بابایی رو بدون ک واقعا ب زحمت برات پیدا کرد همون روز تا کلاله رفت تا اخرش گیر اورد.

دیگه کم کم شکر خدا خوب شدی

و روز هفتم بابایی یه گوسفند چاق و چله ی سفیددددددددد خوشگل برات خرید و عقیقه کردیم پسرمونو

نافتم روز نه افتاد ب سلامتی

روز ده ک مامانی بردت حموم و تمیز شدی البته هر روز میرفتیا قبلشم ولی اون شب برات جشن گرفته بودیم و بابایی ی شام مفصل برا پسر نازش داد ب همه فامیلااااااااااااا

یه چلو گوشت مشتی با ماست و نوشابه چای و شیرینی و میوه

بابایی هم دوستش حاج محمود و دعوت کرد تا برات مولودی بخونن اون روز چون فرداشم تولد اقامون امام زمان بود.بابا کلی فیلم گرفت ک انشالا میبینی بعدا ک همه برات کف میزدن

با همه سعی کردیم عکس بگیریم ک یادگاری بمونه برات پسر قشنگم

انشالا همیشه شاد و سرزنده باشی سالم باشی و هیچ وقت تن ظریفت محتاج طبیب نشه عشقم

پسرم یادت باشه منو بابا اگه 10 تام بچه داشته باشیم باز تو ی چیزدیگه ای

بوسسسسسسسس