خاطرات زایمان من
سلام ب خدایی ک محمد پارسا رو بمن هدیه کرد سلام ب محمد پارسای کوچولوی من و سلام ب همه دوستام ک این خاطره رو میخونن روز قشنگی بود هوا گرم و افتابی بود ،شاید بهتر باشه بگم 27 سال منتظر یک چنین روزی بودم شاید بخندین ولی هر دختری از همون روزا ک عروسکاشو بغل میگیره دوس داره حس ماد ری رو تجربه کنه ی عروسک داشتم ک اسمشو نازنین گذاشته بودم چون اول اسم خودم نازنین بود و بابام راضی نشد ک باشه و رفت شناسناممو عوض کرد و من همیشه مامان نازنین بودم تو خیالم اره داشتم میگفتم اون روز خیلی استرس داشتم ینی در واقع میترسیدم حتی شیرینی دیدن بچه هم از ترسم کم نمیکرد . صبح با صدای تلفن خاله معصوم بیدا...
نویسنده :
نفیس
18:01